نوشته شده توسط : سفير

با تامل در پاسخ‌هاي برخي دانش آموزان (شايد هم دانشجويان)
متوجه علت خودكشي دبيران و اساتيد رياضي خواهيد شد








:: موضوعات مرتبط: مطالب جالب , ,
:: بازدید از این مطلب : 552
|
امتیاز مطلب : 199
|
تعداد امتیازدهندگان : 62
|
مجموع امتیاز : 62
تاریخ انتشار : 12 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سفير

ساسان يافته ملقب به ساسي مانكن.ساسي مانكن در 12 آبان 1366 در اهواز متولد شدند و هم اكنون در كرج زندگي ميكنند. تحصيلات وي دانشجوي رشته مهندسي ميكانيك. ساسي از 17 سالگي شروع به خوندن رپ كرد و كار رپ حرفه اي رو از 5 سال پيش در پي گرفت. در اظهارات خود نوشتند كه عاشق خوندن هستن. اكثر موزيك هايي كه از ساسان پخش شده بيشتر موزيك سازي و تكست نويسي خوده ايشون بوده كه خوشبختانه از طرفدارهاي بسيار زيادي برخوردار شده. ساسان يافته فقط يه خواهر داره كه با خودش ميشه 2 فرزند. طرفدار پر و پا قرص استقلال و رنگ آبي هست. هدف ساسي مانكن از خوندن رپ هاي 6.8 شاد كردن مردم حتي براي چند دقيقه.

داستان ساسي مانكن و حسين مخته به زبان ساسان يافته
من (ساسي) و حسين از دوستان قديمي هستيم كه در يه مدرسه و كلاس درس خونديم. ما با هم ديگه رپ رو شروع كرديم و با هم ديگه هم معروف شديم. تا اينكه به ويدئو آهنگ گوشواره رسيديم. حسين معتقد بود بايد توي اين ويدئو اشكان حضور داشته باشه و من با دليل و منطق ميگفتم اون صدايي كه بايد واسه اين موزيك داشته باشه رو اقاي اشكان ندارند. البته اشكان از اقوام خود حسين هستش. قرار شد كه ما صبر كنيم تا سر فرصت اين داستان رو حل كنيم كه متاسفانه خبري شنيدم كه حسين و اشكان اسم اين موزيك رو تغيير دادن. اونها رفتن اهنگ رو خوندند و ما هم خونديم ما با نام گوشواره اونها با نام جيگر طلا. سر اين موضوع بين ما به هم خورد. شرح خلاصه و مفيدي از ما دو دوست.
Arrow
NAZARRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRR



:: موضوعات مرتبط: بيوگرافى خوانندگان جديد ايرانى , ,
:: بازدید از این مطلب : 473
|
امتیاز مطلب : 201
|
تعداد امتیازدهندگان : 63
|
مجموع امتیاز : 63
تاریخ انتشار : 12 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سفير

1- روزهاي تعطيل مثل بقيه روزها ساعتتون رو كوك كنين تا همه از خواب بپرن! اين روش براي افرادي كه غير از ساديسم ، رگه هايي از مازوخيسم هم دارن پيشنهاد ميشه!
۲- سر چهارراه وقتي چراغ سبز شد دستتون رو روي بوق بذارين تا جلويي ها زودتر راه بيفتن!
۳- وقتي مي خواين برين دست به آب ، با صداي بلند به اطلاع همه برسونين!
۴- وقتي از كسي آدرسي رو ميپرسين بلافاصله بعد از جواب دادنش جلوي چشمش از يه نفر ديگه بپرسين!
۵- كرايه تاكسي رو بعد از پياده شدن و گشتن تمام جيبهاتون ، به صورت اسكناس هزاري پرداخت كنين!
۶- همسرتون رو با اسم همسر قبليتون صدا بزنين!
۷- جدول نيمه تمام دوستتون رو حل كنين!
۸- توي اتوبان و جاده روي لاين منتهي اليه سمت چپ با سرعت ۵۰ كيلومتر در ساعت حركت كنين!
۹- وقتي عده زيادي مشغول تماشاي تلويزيون هستن مرتب كانال رو عوض كنين!
۱۰- از بستني فروشي بخواين كه اسم ۵۴ نوع از بستنيها رو براتون بگه!
۱۱- در يك جمع ، سوپ يا چايي رو با هورت كشيدن نوش جان كنين!
۱۲- به كسي كه دندون مصنوعي داره بلال تعارف كنين!
۱۳- وقتي از آسانسور پياده ميشين دكمه هاي تمام طبقات رو بزنين و محل رو ترك كنين!
۱۴- وقتي با بچه ها بازي فكري مي كنين سعي كنين از اونها ببرين!
۱۵- موقع ناهار توي يك جمع ، جزئيات تهوع و گلاب به روتون استفراغي كه چند روز پيش داشتين رو با آب و تاب تعريف كنين!
۱۶- ايده هاي ديگران رو به اسم خودتون به كار ببرين!
۱۷- بوتيك چي رو وادار كنين شونصد رنگ و نوع مختلف پيراهنهاش رو باز كنه و نشونتون بده و بعد بگين هيچكدوم جالب نيست و سريع خارج بشين!
۱۸- شمعهاي كيك تولد ديگران رو فوت كنين!
۱۹- اگه سر دوستتون طاسه مرتب از آرايشگرتون تعريف كنين!
۲۰- وقتي كسي لباس تازه مي خره بهش بگين خيلي گرون خريده و سرش كلاه رفته!
۲۱- صابون رو هميشه كف وان حمام جا بذارين!
۲۲- روي ماشينتون بوقهاي شيپوري نصب كنين!
۲۳- وقتي دوستتون رو بعد از يه مدت طولاني مي بينين بگين چقدر پير شده!
۲۴- وقتي كسي در يك جمع جوك تعريف مي كنه بلافاصله بگين خيلي قديمي بود!
۲۵- چاقي و شكم بزرگ دوستتون رو مرتب بهش يادآوري كنين!
۲۶- بادكنك بچه ها رو بتركونين!
۲۷- مرتب اشتباهات لغوي و گرامري ديگران هنگام صحبت رو گوشزد كنين و بخندين!
۲۸- وقتي دوستتون موهاي سرش رو كوتاه مي كنه بهش بگين كه موي بلند بيشتر بهش مياد!
۲۹- بچه جيغ جيغوي خودتون رو به سينما ببرين!
۳۰- كليد آپارتمان طبقه ۱۳ تون رو توي ماشين جا بذارين و وقتي به در آپارتمان رسيدين يادتون بياد! اين راه هم جنبه هايي از مازوخيسم در بر داره!

 

 

www.kingsms.loxblog.com



:: موضوعات مرتبط: مطالب جالب , ,
:: بازدید از این مطلب : 542
|
امتیاز مطلب : 196
|
تعداد امتیازدهندگان : 63
|
مجموع امتیاز : 63
تاریخ انتشار : 12 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سفير

روزی روزگاری یك زن قصد میكنه تا یك سفر دو هفته ای به ایتالیا داشته باشه... شوهرش اون رو به فرودگاه میرسونه و واسش آرزو میكنه كه سفر خوبی داشته باشه...

زن جواب میده: "ممنون عزیزم، حالا سوغاتی چی دوست داری واست بیارم؟"...

مرد میخنده و میگه: "یه دختر ایتالیایی!"...

زن هیچی نمیگه و سوار هواپیما میشه و میره... دو هفته بعد وقتی كه زن از مسافرت برمیگرده،

مرد توی فرودگاه میره استقبالش و بهش میگه: "خب عزیزم مسافرت خوب بود؟"... زن: "ممنون، عالی بود!"... مرد میپرسه: "خب سوغاتی من چی شد پس؟"...

زن: "كدوم سوغاتی؟"... مرد: "همونی كه ازت خواسته بودم... دختر ایتالیایی!"... زن جواب میده: "آهان! اون رو میگی؟ راستش من هر كاری كه از دستم بر میآمد انجام دادم! حالا باید 9 ماه صبر كنیم تا ببینیم پسر میشه یا دختر!!!

Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing



:: موضوعات مرتبط: مطلب طنز , ,
:: بازدید از این مطلب : 433
|
امتیاز مطلب : 200
|
تعداد امتیازدهندگان : 62
|
مجموع امتیاز : 62
تاریخ انتشار : 12 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سفير

نام و نام خانوادگي : كاظم بی نام؛ كلاس: دبستان

موضوع انشا: سال گذشته را چگونه گذرانديد؟



قلم بر وسط سفيد كاغذ مي گذارم و فشار مي دهم تا انشاءام آغاز شود. سال گذشته سال بسيار خوبي و پر بركتي مي باشد. سال گذشته پسرخاله ام زير تريلي چرخ رفت و له گشت و ما در مجلس ترحيمش شركت كرديم و خيلي ميوه و خرما و حلوا خورديم و خيلي خوش گذشت. ما خيلي خاك بازي كرديم. من هر چي گشتم پسرخاله ام را پيدا نكردم. در آن روز پدرم مرا با بيل زد، بدون بي دليل! من در پارسال خيلي درس خواندم ولي نتوانستم قبول شوم و من را از مدرسه به بيرون پرت كردند. پدرم من را به مكانيكي فرستاد تا كار كنم و اوستاي من هر روز من را با زنجير چرخ مي زد و گاهي موقع ها كه خيلي عصباني مي شد من را به زمين مي بست و دو سه بار با ماشين يكي از مشتري ها از روي من رد مي شد. من خيلي در كارهاي خانه به مادرم كمك مي كنم.

مادرم من را در سال گذشته خيلي دوست مي داشت و من را خيلي ماچ مي كند ولي پدرم خيلي حسود است و من را لاي در آشپزحانه مي گذاشت. در سال گذشته شوهر خواهرم و خواهرم خيلي از هم طلاق گرفتند و خواهرم بسيار حامله است و پدرم مي گويد يا پسر است يا دوقلو، ولي من چيزي نمي گويم چون مي دانم كه بچه اي به اين اندازه از هيچ كجاي خواهرم در نخواهد آمد! در سال گذشته ما به مسافرت رفتيم و با قطار رفتيم. من در كوپه بسيار پدرم را عصباني كردم و او براي تنبيه من را روي تخت خواباند و تخت را محكم بست و من تا صبح همان گونه خوابيدم! پدرم در سال گذشته خيلي سيگار مي كشد و مادرم خيلي ناراحت است و هي به من ميگويد: پدر سگ، ولي من نمي دانم چرا وقتي مادرم به من فحش مي دهد، پدرم عصباني مي شود! در سال گذشته ما به عيد ديدني رفتيم و من حدودا خيلي عيدي جمع كرده ام، ولي پدرم همه آن ها را از من گرفت و آنتن ماهواره اي خريد كه بسيار بد آموزي دارد و من نگاه نمي كنم و پدرم از صبح تا شب شوهاي بي ناموسي نگاه مي كند و بشكن مي زند. پدرم در سال گذشته رژيم گرفته است و هر شب با دوست هايش آب و ماست و خيار مي خورند و مي خندند، گاهي وقتا هم آب با چيپس و ماست موسير.

..... من خيلي سال گذشته را دوست دارم

 

 

www.center.loxblog.com



:: موضوعات مرتبط: مطلب طنز , ,
:: بازدید از این مطلب : 426
|
امتیاز مطلب : 196
|
تعداد امتیازدهندگان : 60
|
مجموع امتیاز : 60
تاریخ انتشار : 12 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سفير

این تصویر ، از چند وقت پیش بر روی خروجی برخی سایت های اینترنتی قرار گرفته بود تا مستندی باشد بر وجود گشت نسبت و صدور قبض جریمه برای افراد بدحجاب.

سردار ساجدی ، رییس پلیس پایتخت وجود هر نوع قبض جریمه بدحجابی و جریمه نقدی برای بدحجابان را به شدت تکذیب کرد و این قبض ها را "جوک" دانست و گفت: کافی است تا شماره حساب قید شده در این قبض ها چک شود تا معلوم گردد این قبض ها غیر واقعی است.
پیش از این نیز فرمانده نیروی انتظامی کشور، وجود گشت نسبت را به جوک شبیه دانسته بود.






عینک بالای سر : 18000 تومان
مانتوی کوتاه 25000 تومان
مانتوی روشن 25000 تومان
پوست برنزه 35000 تومان
موی روشن( بسته به نوع رنگ ) 50000 تا 1500000 تومان

نرخ های فوق برای سال 89 ، 90 تعیین شده است . شماره حساب 1214 نیروی انتظامی ، قابل پرداخت در کله شعب بانک ملی

نکته : خواهران عزیز باید برای ازدواج برگ عدم خلافی یا تسویه حساب کامل خود را برای دفترخانه مربوطه تهیه کنید! همچنین به موجب این امر مردان

می توانند قبل از ازدواج وضعیت عفاف همسر آینده خود را استعلام کنند
_________________
اگه مطلب جالب بود تشکر یادت نره



:: موضوعات مرتبط: مطلب طنز , ,
:: بازدید از این مطلب : 477
|
امتیاز مطلب : 196
|
تعداد امتیازدهندگان : 62
|
مجموع امتیاز : 62
تاریخ انتشار : 12 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سفير

پس از انجام 60 زایمان آزمایشی سرانجام اولين عمل زايمان زير آب انجام شد.

خبرگزاری آنلاین : اولین عمل زایمان در آب ، روز گذشته با حضور یک متخصص استرالیایی در بیمارستان شهید اکبرآبادی زیر نظر دفتر سلامت مادران و سلامت خانواده و جمعیت وزارت بهداشت با موفقیت انجام شد.



عكس زير براي اولين بار در ايران پس از كسب اجازه از والدين و با هماهنگي با خانواده نوزاد گرفته شده است :
*

*

*
*
*
****
**
******
************ *
***
************
*****
**
*
*
*
****
***
**
*
****
**
*
*
*
*
**

*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*




_________________
اگه مطلب جالب بود تشکر یادت نره



:: موضوعات مرتبط: مطلب طنز , ,
:: بازدید از این مطلب : 420
|
امتیاز مطلب : 137
|
تعداد امتیازدهندگان : 49
|
مجموع امتیاز : 49
تاریخ انتشار : 12 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سفير

س از کلي دردسر با پسر مورد علاقه‌ام ازدواج کردم. ما هم‌ديگه رو به حد مرگ دوست داشتيم.

سال‌هاي اول زندگيمون خيلي خوب بود، اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس مي‌کرديم. مي‌دونستيم بچه دار نمي‌شيم، ولي نمي‌دونستيم که مشکل از کدوم يکي از ماست.

اولاش نمي‌خواستيم بدونيم، با خودمون مي‌گفتيم؛ عشقمون واسه يه زندگي رويايي کافيه، بچه مي‌خوايم چي‌کار؟ در واقع خودمونو گول مي‌زديم، هم من هم اون. هر دومون عاشق بچه بوديم، تا اين که يه روز علي نشست رو به روم و گفت؛ اگه مشکل از من باشه، تو چي‌کار مي‌کني؟ فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم. خيلي سريع بهش گفتم؛ من حاضرم به خاطر تو رو همه چي خط سياه بکشم.

علي که انگار خيالش راحت شده بود يه نفس راحت کشيد و از سر ميز بلند شد و راه افتاد. گفتم: تو چي؟ گفت: من؟ گفتم: آره، اگه مشکل از من باشه، تو چي‌کار مي‌کني؟ برگشت و زل زد به چشام و گفت: تو به عشق من شک داري؟ فرصت جواب نداد و گفت: من وجود تو رو با هيچي عوض نمي‌کنم.

با لبخندي که رو صورتم نمايان شد، خيالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره.

گفتم: پس فردا مي‌ريم آزمايشگاه. گفت: موافقم، فردا مي‌ريم و رفتيم. نمي‌دونم چرا، اما دلم مث سير و سرکه مي‌جوشيد. اگه واقعا عيب از من بود چي؟ سر خودمو با کار گرم کردم تا ديگه فرصت فکر کردن به اين حرف‌ها رو به خودم ندم.

طبق قرارمون صبح رفتيم آزمايشگاه. هم من هم اون، هر دو آزمايش داديم. بهمون گفتن جواب تا يک هفته ديگه حاضره. يه هفته واسمون قد صد سال طول کشيد. اضطراب رو ميشد خيلي آسون تو چهره هر دومون ديد. با اين حال به همديگه اطمينان مي‌داديم که جواب آزمايش واسه هيچ کدوممون مهم نيست.

بالاخره اون روز رسيد. علي مثل هميشه رفت سر کار و من خودم بايد جواب آزمايش رو مي‌گرفتم.

دستام مث بيد مي‌لرزيد، داخل آزمايشگاه شدم.

علي که شب اومد خسته بود، اما کنجکاو از من پرسيد؛ جواب رو گرفتي؟ که منم زدم زير گريه و فهميد که مشکل از منه، اما نمي‌دونم که تغيير چهره‌اش از ناراحتي بود يا از خوشحالي.

روزا مي‌گذشتن و علي روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر ميشدتا اين که يه روز که ديگه صبرم از اين رفتاراش طاق شده بود، بهش گفتم: علي، تو چته؟ چرا اين جوري مي‌کني؟

اونم عقده شو خالي کرد گفت: من بچه دوس دارم مهناز. مگه گناهم چيه؟ من نمي‌تونم يه عمر بي‌بچه تو يه خونه سر کنم. دهنم خشک شده بود. چشام پر اشک گفتم؛ اما تو خودت گفتي همه جوره منو دوست داري، گفتي حاضري به خاطرم قيد بچه رو بزني، پس چي شد؟

گفت: آره گفتم، اما اشتباه کردم. الان مي‌بينم نمي‌تونم، نمي‌کشم.

نخواستم بحث رو ادامه بدم. پي يه جاي خلوت مي‌گشتم تا يه دل سير گريه کنم و اتاقمو انتخاب کردم.

من و علي ديگه با هم حرفي نزديم تا اين که علي احضاريه اورد برام و گفت؛ مي‌خوام طلاقت بدم، يا زن بگيرم. نمي تونم خرج دو نفر رو با هم بدم. بنابراين از فردا تو واسه خودت، منم واسه خودم.

دلم شکست. نمي تونستم باور کنم کسي که يه عمر به حرف‌هاي قشنگش دل خوش کرده بودم، حالا به همه چي پا زده. ديگه طاقت نياوردم، لباسام رو پوشيدم و ساکم رو بستم. برگه جواب آزمايش هنوز توي جيب مانتوم بود، درش آوردم يه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم. احضاريه رو برداشتم و از خونه زدم بيرون.

توي نامه نوشت بودم: علي جان سلام، اميدوارم پاي حرفت واساده باشي و منو طلاق بدي، چون اگه اين کار رو نکني خودم ازت جدا ميشم. مي‌دوني که مي‌تونم. دادگاه اين حق رو به من ميده که از مردي که بچه دار نميشه جدا شم. وقتي جواب آزمايش‌ها رو گرفتم و ديدم که عيب از توئه، باور کن اون قدر برام بي‌اهميت بود که حاضر بودم برگه رو همون جا پاره کنم، اما نمي‌دونم چرا خواستم يه بار ديگه عشقت به من ثابت بشه.

براي خودم متاسفم. اين که عمرمو، بهترين لحظات عمرمو، پاي چه آدمي هدر دادم، يه ادم دورنگ، يه ادم دروغگو .....

توي دادگاه منتظرتم

امضا؛ مهناز

 

 

گالرى عكس مهناز افشار در www.kingpictures.loxblog.com



:: موضوعات مرتبط: مطالب طنز و جالب , ,
:: بازدید از این مطلب : 483
|
امتیاز مطلب : 61
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 12 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سفير

یك شب كه من و همسرم توی رختواب مشغول ناز و نوازش بودیم. در حالی كه احتمال وقوع حوادثی هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شد یك دفعه خانم برگشت و به من گفت: "من حوصله‌اش رو ندارم فقط می‌خوام كه بغلم كنی."

چی؟ یعنی چه؟
و اون جوابی رو كه هر مردی رو به در و دیوار می‌كوبونه بهم داد:

تو اصلاً به احساسات من به عنوان یك زن توجه نداری و فقط به فكر رابطه‌ی فیزیكی ما هستی!

و بعد در پاسخ به چشم‌های من كه از حدقه داشت در می‌اومد اضافه كرد:

تو چرا نمی‌تونی من رو بخاطر خودم دوست داشته باشی نه برای چیزی كه توی رختواب بین من و تو اتفاق می‌افته؟ Embarassed

خوب واضح و مبرهن بود كه اون شب دیگه هیچ حادثه‌ای رخ نمی‌ده. برای همین من هم با افسردگی خوابیدم.

فردای اون شب ترجیح دادم كه مرخصی بگیرم و یك كمی وقتم رو باهاش بگذرونم. با هم رفتیم بیرون و توی یك رستوران شیك ناهار خوردیم. بعدش رفتیم توی یك بوتیك بزرگ و مشغول خرید شدیم.

چندین دست لباس گرون قیمت رو امتحان كرد و چون نمی‌تونست تصمیم بگیره من بهش گفتم كه بهتره همه رو برداره. بعدش برای اینكه ست تكمیل بشه توی قسمت كفش‌ها برای هر دست لباس یك جفت هم كفش انتخاب كردیم. در نهایت هم توی قسمت جواهرات یك جفت گوشواره‌ای الماس.

حضورتون عرض كنم كه از خوشحالی داشت ذوق مرگ می‌شد. حتی فكر كنم سعی كرد من و امتحان كه چون ازم خواست براش یك مچ‌بند تنیس بخرم، با وجود اینكه حتی یك بار هم راكت تنیس رو دستش نگرفته‌بود. نمی‌تونست باور كنه وقتی در جواب درخواستش گفتم: "برشدار عزیزم."

در اوج لذت از تمام این خرید‌ها دست آخر برگشت و بهم گفت: "عزیزم فكر كنم همین‌ها خوبه. بیا بریم حساب كنیم."

در همین لحظه بود كه گفتم: "نه عزیزم من حالش و ندارم." Exclamation

با چشمای بیرون زده و فك افتاده گفت:"چی؟"

عزیزم من می‌خوام كه تو فقط كمی این چیزا رو بغل كنی. تو به وضعیت اقتصادیه من به عنوان یك مرد هیچ توجهی نداری و فقط همین كه من برات چیزی بخرم برات مهمه."

و موقعی كه توی چشماش می‌خوندم كه همین الاناست كه بیاد و منو بكشه اضافه كردم: "چرا نمی‌تونی من و بخاطر خودم دوست داشته‌باشی نه بخاطر چیزایی كه برات می‌خرم؟"

خوب امشب هم توی اتاق‌خواب هیچ اتفاقی نمی‌افته فقط دلم خنك شده كه فهمیده "هرچی عوض داره گله نداره.*


اگه حال کردین نظر و تشکر هم یادتون نره Wink

 

www.center.loxblog.com



:: موضوعات مرتبط: مطلب طنز , ,
:: بازدید از این مطلب : 480
|
امتیاز مطلب : 83
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 11 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سفير

پدر در حال رد شدن از كنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب ديد كه تخت خواب كاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يك پاكت هم به روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر».
پدر با بدترين پيش داوري هاي ذهني پاكت رو باز كرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :

پدر عزيزم،
با اندوه و افسوس فراوان برايت مي نويسم. من مجبور بودم با دوست دختر جديدم فرار كنم، چون مي خواستم جلوي يك رويارويي با مادر و تو رو بگيرم.
من احساسات واقعي رو با Stacy پيدا كردم، او واقعاً معركه است، اما مي دونستم كه تو اون رو نخواهي پذيرفت، به خاطر تيزبيني هاش، خالكوبي هاش ، لباسهاي تنگ و موتور سواريش و به خاطر اينكه سنش از من خيلي بيشتره.
اما فقط احساسات نيست، پدر اون حامله است.
Stacy به من گفت ما مي تونيم شاد و خوشبخت بشيم. اون يك تريلي توي جنگل داره و كُلي هيزم براي تمام زمستون.
ما يك رؤياي مشترك داريم براي داشتن تعداد زيادي بچه.
Stacy چشمان من رو به روي حقيقت باز كرد كه ماريجوانا واقعاً به كسي صدمه نمي زنه. ما اون رو براي خودمون مي كاريم، و براي تجارت با كمك آدماي ديگه اي كه توي مزرعه هستن، براي تمام كوكائينها و اكستازيهايي كه مي خوايم.
در ضمن، دعا مي كنيم كه علم بتونه درماني براي ايدز پيدا كنه، و Stacy بهتر بشه. اون لياقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و مي دونم چطور از خودم مراقبت كنم. يك روز، مطمئنم كه براي ديدارتون بر مي گرديم، اونوقت تو مي توني نوه هاي زيادت رو ببيني.
با عشق،
پسرت،
John

پاورقي : پدر، هيچ كدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من بالا هستم تو خونه Tommy. فقط مي خواستم بهت يادآوري كنم كه در دنيا چيزهاي بدتري هم هست نسبت به كارنامه مدرسه كه روي ميزمه.
دوسِت دارم!
هروقت براي اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن



:: موضوعات مرتبط: مطلب طنز , ,
:: بازدید از این مطلب : 434
|
امتیاز مطلب : 85
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 10 مرداد 1389 | نظرات ()